طنز اجتماعی - مدیران سرما زده
مدیران سرما زده
-«بخیل» به کسی گفته می شود که دوست داردخود از نعمت های خداوندی بهره مندگردد اما دوست ندارد به به دیگران خیر برساند, گویی نگران آن است که مبادا از خزانه ی بی کران الهی چیزی کم شود. « خسیس » آن است که به کم تر از آنچه خود و دیگران بدان نیازمندند قناعت می کند و به این ترتیب خویش و دیگران را به رنج می افکند.و اما « لئیم » برای خود اسطوره ای است به یاد ماندنی که باید بر سر هرکوی و برزنی جار زد و حلوا حلوایش کرد تا ذائقه ها را تلخ نکند.
گویندفرق لئیم و بخیل آن است که « بخیل خود خورد و دیگری را ندهد و لئیم خود نخورد و دیگری را هم ندهد.» به زبان خودمانی می شود:«پستی» ! یک ضرب المثل فارسی این گونه اشخاص را چنین توصیف کرده است:«نه خود خورد، نه کس دهد / گًنده کند به سگ دهد.»گزارش نویس معتقد است این روحیه در میان بعض از مدیران ما نیز دیده می شود، بدین معنی که هیچ گونه بهره ای برای جامعه ندارند، به همین سبب هم کسی کار به کارشان ندارد.خدا خیرشان بدهد، در حفظ بیت المال سنگ تمام می گذارند و از ترس آن که مبادا فردای قیامت پاسخگو باشند، و ایضا" از حساب و کتاب دیوان محاسبات این دنیا هم امنیت داشته باشند، خیال خودشان را راحت می کنند، با خرواری سخنرانی و پند و اندرز اخلاقی روزگار می گذرانند و حقوق و مزایایشان را می گیرند و به گشت و گذار می پردازند..حقیقت آن است که مسئولیت ها در جامعه ی اسلامی خیلی می تواند افراد را رشد دهد،ولی این مدیران نه تنها به دیگران سودی نمی رسانند بلکه خود نیز ازحد اقل سود معنوی هم محروم هستند،به قول معروف «خسر الدنیا والآخره » لا یق جقه ی کلاهشان است .جناب گزارش نویس عنوان «مدیران سرما زده»را برای این مدیران پیشنهاد کرده است، زیرا اعتقاد دارداینان به درختی می مانند که برودت هوا شکوفه های میوه دارشان را ریخته وسیستم عصبی اشان نیز حساسیت خود را از دست داده است.آن چنان دچار رخوت و سستی شده اندکه به سادگی خود را تسلیم آفات طبیعی می کنند.نه توان تحرک دارند و نه قدرت تصمیم گیری. دریغ از یک جو انصاف که مسئولیت را به دست شایسته تر از خود بسپارند.به همین سبب نیروهای کاردان مجموعه ی آنان هرز می روندو خسارت آن نصیب صاحبان این امانت ها می شود. مدیرسرما زده ممکن است خود را یک کمی جمع و جورکند اما به خاطر گرفتگی عضلات نمی تواندبا محیط اطراف خود باز تر برخورد کند.به همین سبب هم در نهایت می لرزدو می ترسدو.برای خلاصی از این وضعیت به هر چه و هر که بر سر راه او بیاید پناه می برد،بعید نیست در یک آن قدرت تفکر خود را از دست بدهدو به لانه ی گرگ و کفتار هم پناهنده شود. یا از هول سرما به پرتگاه انحراف ونیستی بلغزد.گروهی از مدیرا ن ما نیزدر مواجهه ی با بحران های اجتماعی و سیاسی دچار زکام و سرما زدگی می شوند، نه از شامه ی تیزی برخوردارند که بوهای آشنا را از نا آشنا تشخیص دهند و نه از صلابت و استحکام روحی بهره ای برده اند که به موقع بتوانند خود را جمع وجور کنند.نه تحلیل درستی از جریانات روز دارند ونه می توانند دوست را از دشمن تشخیص دهند.باور کنیم که به هنگام رانندگی چراغ چپ می زنند وبه راست می پیچند. در اوج نوسانات هوای ناپایدار جوی و در فضای وهم آلود و تیره ی گرگ و میش فتنه های روزگاراز ناچاری به طرفی می گرایند که به صورت چتر حمایتی در آمده باشد حتی اگر این چتر را گرگی آدم نماپهن کرده باشد با کمال میل آن را می پذیرند. نوری که از چشمان این نوع مدیران متصاعد می شود آن چنان قوی نیست که بتواند راه را از چاه نشانشان دهد. تازه وقتی تصمیم می گیرند که زرنگ بجنبند ، در تاریکی می نشینند و روشنایی را می پایند، تا بلکه بهتر بتوانند بر خر مراد سوار شوند. البته چاره ی دیگری هم ندارندکه گفته اند:" الغریق یتشبث بکل حشیش "به هر گیاه خشکی حتی اگر شیطان باشد پناه می برند.شاید هم نخبگان سکولاری هستند که سعادت خود را در دوستی با شیطان می بینند!خدا کند که نسیم روح بخش صبا در یک صبح بهاری بیدارشان کندو به گرمای خورشید حقیقت و ولایت هشیارشان سازدوبا سرمه ی بصیرت عشق تا اوج قله انصاف و عدالت برساند.چرا که سرمازده را تنها عنایت حق نجات بخش است و دوای درد لئامت وپستی یک جو معرفت است.امیدوارم الآن که این مطلب را می خوانیدُ سایه ی خود را از سر مردم برداشته باشندو بی آبرو نشده باشند!آمین!